احساس من

تنهایی

احساس من

تنهایی

فراموشی

در کویر خلوت دلم با لبانی تشنه راه دشواری را در پیش گرفتم
می دانم که نیاز به جرعه آبی دارم تا خود را با آن سیراب نمایم
در قلبم غوغایی است غوغای عشق تو نگاهت برایم همچون رودخانه ایی است
که هرگز درآن رکودی نیست می خواهم که مرا به حال خود وا مگذاری
و مرا همیشه با خود همراه سازی بگذار تا از احساسات شیرینت لبریز شوم
بگذار تا به وسعت قلب پرمهرت دست یابم 

 

 

 

 

هرگز تو را فراموش نخواهم کرد
آری در مرگ آورترین لحظه های انتظار
زندگی را در رویاهای خویش دنبال کنم
در رویاها و در امید ها اگر ابرها گریستن را فراموش کنند
اگر پرندگان پرواز را فراموش کنند
اگر انسانها مهر و محبت را فراموش کنند
من هرگز تو را فراموش نمی کنم 
 

 

 

هنوز پیراهنی برای تن مجروحم ندوخته ام

چشمانم حضور تو را ؛ کم دارد

من گرمترین پیراهنم را به زمستان بخشیدم

تو خورشید را به دندان گرفته ای

من زمستان را بر دوش

من تمام غرورم را وام داده ام

برای شکستن کافی بود به سنگ سلام کنم 

 

 

 

مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل

و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و

تاریک راه می رفت

مرد جلو رفت و از فرشته پرسید : این مشعل و سطل آب را

کجا می بری ؟

فرشته جواب داد : می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم

و با این سطل آب ؛ آتش های جهنم را خاموش کنم . آن وقت

ببینم چه کسی واقعا" خدا را دوست دارد 

 

 

 اگه با دلت کسی یا چیزی رو دوست داشتی، زیاد جدی نگیرش ،
چون کار دل دوست داشتنه مثل کار چشم که دیدنه .
ولی اگر کسی رو با عقلت دوست داشتی
بدون داری چیزی رو تجربه می کنی که اسمش عشق واقعیه  

 

 

 

عشق رازی است مقدس .                                     

 برای کسانی که عاشقند ،  

عشق برای همیشه بی کلام میماند ؛ 

 اما برای کسانی که عشق نمی ورزند  

، عشق شوخی بی رحمانه ای بیش نیست 

  

 

 

گویندخدا بالاست ؛اما اگر به فراز ِ کاج نگاه کنی نخواهی دیدش. راستی چرا؟
اگر اعماق ِ معدن ها را بکاوی ؛ او را در طلای معادن نخواهی یافت
اگرچه این نور ِ اوست که در هر چه شکوهمند است، می درخشد.
چقدر او خوب و مهربان است!
که روی حقیقت ِ زمین و آسمان روکش انداخته و خود را همچون عشقی،
که مثل رازی در قلب حبس می شود،در پرده قایم کرده است
اما من همچنان حس می کنم آغوش ِ گرم ِ اواز همه ی آفریدگان
و هر چه که به چشم و گوش می آید،به سوی ِ من گشوده شده است
مثل این می ماندکه مادر ِ مهربانم نیمه شب لبهای مهربانش را بر پلکهای بسته ی من می نهد
مرا نیمه بیدار می کند، و می گوید:
نازنین،
حدس بزن چه کسی تو را در تاریکی بوسیده است؟!“ 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد